صبح پنجشنبه بود. همسر از خواب بیدارم کرد و رفتم دوش گرفتم. بعدش برام صبحانه آورد و وسایلم رو جمع کرد و آماده شدم که بریم سونو. هم هیجان داشتم که زود بریم و خبرای خوب رو بگیریم، هم ترس داشتم و به بهونه های مختلف رفتنمون رو تاخیر مینداختم. به مرکز که رسیدیم همسر کارای اداری رو کرد و منم مشغول آب خوردن و راهپیمایی شدم!!!! نمیدونم ساعت چند بود که به همسر گفتم که من آماده ام بریم توی اتاق سونو. راهنم در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید
برچسب : مامان,باباشه,ایشون, نویسنده : marpichezendegia بازدید : 261 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 20:20